جدول جو
جدول جو

معنی این طرف - جستجوی لغت در جدول جو

این طرف
(طَ رَ)
این جانب. این سو. (فرهنگ فارسی معین). این کنار. (ناظم الاطباء) ، ضمیر شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
این طرف
این جانب این سو. یا این طرف آن طرف. اینجا و آنجا
تصویری از این طرف
تصویر این طرف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
آنکه از دیگری جانب داری نکند، در علوم سیاسی دولتی که در کشمکش های سیاسی و جنگ ها جانب دولت دیگر را نگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ئَنْ مَ شُ دَ)
چنین. اینچنین. (فرهنگ فارسی معین).
- که اینطور، در موردی گویند که مطلبی بر خلاف رضا شنیده باشند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ ئنْ مَ گ دَ)
این دفعه. این بار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری:
هر ذلیلی که حق عزیز کند
آن عزیزیش این سری منگر.
خاقانی.
، تباه و ضایع نمودن کرم چیزی را. (آنندراج). بید زدن و بید خوردن و ضایع شدن از بیدخوردگی. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن. (از آنندراج) ، پریشان نمودن. (از آنندراج) ، بخشم درآوردن، آزردن، زخم کردن و مجروح نمودن، شکافته شدن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ طَ)
صاحب کتاب افعال
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ شَ رَ)
محمد بن سعید قیروانی. یکی از فحول شعرای اندلس. او را با ابن رشیق شاعر مهاجات و مشاجره بوده است. از اوست: کتاب ابکارالافکار در ادب، منظوم و منثور و بعض کتب دیگر
لغت نامه دهخدا
(بَ طُ رُ)
قبیله ای از قبایل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92). از عشایر عرب خوزستان، مشتمل بر 2500 خانوار است که در بخش بستان از شهردشت زندگی میکنند. ناحیۀ دشت میشان تا تیرماه 1314 هجری شمسی بنام این طایفه بنی طرف خوانده شد و در آن تاریخ فرهنگستان ایران نام دشت میشان بر آن نهاد. (دایره المعارف فارسی). رجوع به فرهنگ فارسی معین و دشت میشان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
ابوعبدالله محمد بن حجاج بن ابراهیم حضرمی اشبیلی اندلسی. از مشایخ صوفیه. او به سال 707 ه. ق. در نودواندسالگی به مکه درگذشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از این ور
تصویر این ور
این طرف این جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
کسی که جانبداری از کسی نکند
فرهنگ لغت هوشیار
از سوی از جانب. توضیح زم اضافه است. یا از طرف دیگر. از سوی دیگر، بدیگر سخن بعبارت دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
یک سوی یک زی یک سو یک جانب ازسویی ازجانبی: یک طرف دستبرد مالیه یک طرف گیر و دار نظمیه. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سری
تصویر این سری
این جهانی دنیوی مقابل آن سری، ظاهری عرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سفر
تصویر این سفر
این بار این دفعه این بار
فرهنگ لغت هوشیار
این جور چنین اینچنین. یا که این طورخ در موردی گویند که خبر یا مطلبی بر خلاف رضا شنیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنی طرف
تصویر بنی طرف
دشت میشان از جای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سر
تصویر این سر
این دنیا این جهان عالم مادی مقابل آن سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این طور
تصویر این طور
((طُ))
چنین، اینچنین
که این طور: در موردی گویند که خبر یا مطالبی برخلاف رضا و میل شنیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
((طَ رَ))
کسی که تعصب ندارد، دولتی که در سیاست های جهانی داخل دسته بندی ها نشود و جانب بعضی دولت ها را نگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
بی سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از این طور
تصویر این طور
اینگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
Evenhanded, Impartial, Impersonal, Neutral, Unbiased
دیکشنری فارسی به انگلیسی
این بار، این دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
این را، این یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
از این طرف، این سو، از این سو
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
беспристрастный , безличный , нейтральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
unparteiisch, unpersönlich, neutral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
безсторонній , неупереджений , безособовий , нейтральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
bezstronny, bezosobowy, neutralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
公正的 , 非个人的 , 中立的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
imparcial, impessoal, neutro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی طرف
تصویر بی طرف
imparziale, impersonale, neutro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی